سردار محمد زارع از خصوصیات فرماندهاش میگوید
از سابقه آشناییتان با شهید طهرانی مقدم توضیح بفرمایید؟
نخستین دیدار ما با حاج حسن برمیگردد به آبان ماه سال 1362 در جلسه دانشجویان پاسدار در دانشگاه امام حسین (ع)، ما جمع شده بودیم گفتند که فرمانده توپخانه سپاه سخنران بعدی است و پشت تریبون میاد و صحبت میکند. ما تو ذهنمون، تصورمان این بود که یه آدم هیکلی، درشت و توپچی میاد برای ما از تشکیل توپخانه سپاه صحبت میکند. دیدیم یک جوان آمد، رفت روی سن و داشت میرفت پشت تریبون، فکر کردیم میخواهد بلندگو را تنظیم کند. رفت ایستاد پشت تریبون و شروع کرد یک صلوات و خطبه خواند و گفتیم خدایا این
تصورمان این بود که یه آدم هیکلی،
درشت و توپچی میاد برای ما
از تشکیل توپخانه سپاه صحبت میکند.
دیدیم یک جوان آمد، رفت روی سن
و داشت میرفت پشت تریبون،
فکر کردیم میخواهد بلندگو را تنظیم کند.
رفت ایستاد پشت تریبون و شروع کرد
فرمانده توپخانه سپاه است؟ یک چهره جوان، با لباس خیلی شیک، شروع کرد. ولی شروع که کرد همه دو تا گوش داشتند دو تا هم قرض کردند و الآن که مرور میکنم میبینم کیفیت توپخانه سپاه، از کجا شروع شد و به کجا رسیدیم.
از خاطرهتان با شهید در حصر آبادان توضیح بفرمایید؟
من این خاطره را بعداً از سرلشگر رشید شنیدم، گفت که ما در حصر آبادان شنیدیم که حضرت امام دستور فرمودند حصر باید شکسته شود گفت ما دیدیم که یک قبضه اسلحه یا تیم منحنیزن میخواهیم که بتوانیم دشمن را عقبتر بزنیم. رفتیم یک خمپاره 82 از ارتش گرفتیم آوردیم تو قرارگاه آمدیم هیچکس بلد نبود با این خمپاره کار کند یک تقیپور بچه زنجان و یکی من میتونن چون در ارتش قسمت ادوات خدمت کردیم میتونیم این کارو بکنیم. قبضه را به ایشون تحویل میدهند. میروند جلو میگویند آقای تقیپور یک گلوله بفرست بیاد، میبینند 400 متر عقب دشمن خورد. میگویند آقا 400 متر کوتاه کن ارتباط قطع شد، بعد از 40 دقیقه دوباره آقای تقیپور میگه به گوشم میگویند گلوله دوم را بفرست، خیلی کوتاه خورد 200 متر به سمت خودی، گفتند 200 متر برد را بلندتر کن، ارتباطمون قطع میشد تا برد جدید میدادیم ارتباطمون قطع میشد. آخر عملیات گفتیم کارت خوب بود ولی این قطع ارتباط چی بود؟ هر بردی بهت میدادیم شما میرفتی تا 40 دقیقه یک ساعت ارتباط قطع میشد. گفت دیدیم تقیپور برد بستن را بلند نیست، کل قبضه را کول میکند 400 متر عقب، 200 متر جلو، ما توی سپاه سیستم جنگ و ماشین جنگ را اینطوری تحویل گرفتیم، ما اطلاعات سیستمی از سلاحها نداشتیم، حسن مقدم وقتی که وارد میشود و توپخانه سپاه را راه میاندازد نه دانشگاهی دیده بود نه آموزشگاهی بهش گفته بودند، عملیات فتح المبین کل پادگان دوکوهه پرتانک و توپ و مهمات بود، با سلاحهایی که از خود عراقیها گرفتیم، ایشان اومد توپخانه سپاه که قویترین عملیات توپخانه سپاه در والفجر8 بود نزدیک دو و نیم میلیون گلوله به سمت عراق شلیک کرد و جهنمی برای عراقیها درست کرد. در عملیات والفجر 8، من از عزیزان و جوانانی که واقعاً به یک خودباوری نرسیدند و میگویند من هنوز جوانم، هنوز زود است که بیام کار کنم چهره سال 62 حاج حسن را در آن جلسه اگر فیلمش باشد این جوانها بیایند ببینند. اینکه اصلاً به هیکل و قد و قواره و تیپ ایشان نمیخورد که سردار محسن رضایی به پیشنهاد شهید حسن باقری دستور تشکیل توپخانه سپاه را به حاج حسن بدهد. در عرض کمتر از 2 سال این توپخانه به یک قابلیت میرسد که دیگر وقتی این احساس به حاج حسن دست میدهد که توپخانه کامل شده، توپخانه را تحویل شهید شفیعزاده میدهد و خودش میاد برای سلاح، من خودم خاطرم هست وقتی رفتیم برای آموزش موشکها این مستشارهای خارجی که با سیستم و موشک کار میکردند اجازه نمیدادند کنار موشک برویم و حتی اجازه نمیدادند به موشک دست بزنیم، از درز سولهها، سوراخ قفلها و جوشکاری سولهها نگاه میکردیم که این موشک 12-10 متری را اینها چکارش میکنند، کدوم کابلو به کجاش میبندند، در چه زمانبندی، چه عملیاتی روی موشک انجام میدهند، حاجحسن میگفت که شما یک دفتر دست بگیرید و تمام فعالیتهای اینارو دونه دونه برای ما یادداشت کنید که اینها در چه زمانبندی چه کاری را روی موشک انجام میدادند. بعد این موشک ظرف کمتر از 6 سال طوری شد که ما وقتی میرفتیم با کرهایها که سازنده این سیستمها بودند و پدر سیستم بودند روبهرو در یک جلسه مینشستیم کم میآوردند. من خاطرم هست همین آدمایی که ما را داخل سوله راه نمیدادند که موشکی ببینیم در کمتر از 10 سال موشک بهینهشدهای که حاجحسن آورد موشکهای اسکاد را بهینه کرد آمدند از ما بخرند. من تو کارخانهای بودم آنها آمدند وقتی با ما روبهرو شدند کلی براشون افت داشت که مثلاً یک زمانی این جوانها که ما تحویلشان نمیگرفتیم، اصلاً فکر میکردیم که اینا با موشک بازی میکنند، الآن برگشتیم به این آدمها التماس میکنیم که موشک بهینهشده خودمان را بهمون بدید و نتیجه همین کارش عرض کردم که کمتر از 12- 10 سال به جایی رسید که ما در 2 فاز SKD و CKD توانستیم موشکهای بهینهشده همان سیستم را بسازیم.
شهید طهرانی مقدم را در یک عبارت معرفی بفرمایید؟
اگر بخواهیم یک جملهای در مقابل شناخت خودمان از حاجحسن بیان کنیم باید بگوییم اولاً او یک مؤمنی بود که فقط برای خدا زحمت میکشید، اعتماد و ایمان راسخی به پروردگارش داشت. دوم این که مطیع محض و تمامعیار نه با شعار و نه با حرف برای ولیامر مسلمین بود. عشقش همیشه در جلسات این بود که ما اگر کاری بکنیم فرزند امیرالمؤمنین (ع) لبخند بر چهرهاش دیده شود بالاترین افتخار است، بالاترین ثواب ما این است که دل آقا را شاد کنیم.
بروید از حاجحسن یاد بگیرید،
حاجحسن هر قولی به من داده عمل کرده
هر موقع حاجحسن یک گزارشی میتوانست برای حضرت آقا ببرد که دل آقا را شاد کند سر از پا نمیشناخت. بالاترین مزدش این بود که ببیند چهره آقا خندان است و دلش راضی از این کار والحق بعد از شهادت حاج حسن تنها کسی که بهترین و بیشترین شناخت را از حاجحسن داشت حضرت آقا بود. این جملاتی که در وصف حاجحسن گفتند آقا، واقعاً در بیان و در توصیف هیچ کس نگفتند، واقعاً آقا هم کسی نیست که بخواهد اغراقی داشته باشد در کار، مطلقاً. ولی به حاج حسن بارها و بارها در جلساتی که حضرت آقا با فرماندهان سپاه بود اشاره میکند که «بروید از حاجحسن یاد بگیرید، حاجحسن هر قولی به من داده عمل کرده.» عشق به ولایت از ایشان یک انسانی ساخته بود که بچهها پرستشش میکردند. هر هدفی را انگشت ایشان اشاره میکرد بچهها نه شب داشتند نه روز، نه دنبال استراحت بودند. شبانهروز میکوشیدند که به آن هدفی که حاجحسن تعیین کرده برسند و خیلی جاها من دیدم اهداف بسیار بلند در ذهن خودش بود برای اینکه ما خسته نشویم پله پله ما رو جلو میبرد، انتهای کار را به ما نمیگفت، فازبندی میکرد این جوری خدا هم دستش رو میگرفت، با نیت خالص، گامهای محکم. من بعضاً میخواستم خودم را در کارهای ورزشی بهش نزدیک کنم. توی کوهنوردی هر موقع با هم میرفتیم استارت میزدیم حاج حسن معمولاً خیلی آرام میگرفت و بعد با همون ریتم هم تا آخر میرفت. بعضی جاها وقتی میدید ما کم آوردیم رعایت حال ما را میکرد و استراحت میکردیم و دوباره راه میافتادیم. وقتی که به قله نزدیک میشدیم شیب که زیاد میشد اون جا ما هم کم میآوردیم و همه خسته بودیم، هم ارتفاع بود و هم اکسیژن کم داشتیم و سرعتمان بسیار کم میشد ولی ایشان همان ریتمی که از اول شروع کرده بود با همان ریتم تا قله میرفت. در سرما، دمای 20 درجه زیر صفر ما سر و صورت و لباس و گرمکن دوبله و سوبله میپوشیدیم که باز دستامون و صورتمون یخ میزد، حاج حسن بعضی جاها میدیدیم که با پیراهن حرکت میکند. برای دو، میگفت آقای زارع بریم برای دو، استارت میزدیم نزدیک 17 کیلومتر با یک آهنگ میدوید و سرعتش کم و زیاد نمیشد. ما 5-4 بار سوار ماشین میشدیم که خستگی در کنیم و دوباره پیاده میشدیم با ایشان میدویدیم دوباره میدیدیم کم آوردیم، سوار ماشین میشدیم که تا آخر خط بریم ولی همون گام اولی که ایشان شروع کرده بود تا انتها با همان آهنگ و سرعت کار را به انتها میرساند در اوج خستگی.
آیا میتوانید مثالی بزنید؟
من یک مثالی بزنم؛ واقعاً ما فکرش را هم نمیتوانیم بکنیم یکی از شهدا در دفتر یادداشت شخصی خود آمار حضور و غیاب حاج حسن را ثبت کرده بود، چند روز در یک سال حاج حسن در محل کارش شبانهروزی مانده باشد، شبها مانده باشه، خوبه؟ نصف بیشتر سال را حاج حسن برای این پروژه شبها در پادگان مانده بود و وقتی که ما میدیدیم اصلاً تو هر بعد حاج حسن کم میآوردیم
بعد به التماس میگفتند
حاج حسن وقت به ما بده
که این دانشجویان از تجربیات
و علم شما استفاده کنند
حتی در بحث اعتقادات کم میآوردیم، تو شب کاری کم میآوردیم. من 4-3 جلسه بودم که کسانی که خدایگان سوخت و موتور و موشکهای سوخت جامد بودند آمده بودند پیش حاج حسن. از تربیت مدرس دکتر قومی آمده بود میگفت حاج حسن برای هر ترم ما دانشجویان دکترا یک فرصت 4-3 ساعت بدهید و برامون کنفرانس بگذارید. بعد به التماس میگفتند حاج حسن وقت به ما بده که این دانشجویان از تجربیات و علم شما استفاده کنند. من جلسات متعدد کارشناسی این اواخر حاجی را بودم، در بدنه و مکانیک و تئوری و عملی تجربه داشت. در برق صاحب نظر بود، در بالستیک و پرواز صاحب نظر بود، در اطلاعات بینظیر بود؛ خلاصه ما کم میآوردیم.
یکی از خاطرات ناب خود را با شهید طهرانی مقدم در دوران دفاع مقدس بفرمایید؟
قبل از عملیات که عراق دفاع متحرکش را شروع کرده بود و در بعضی جبههها آمد داخل، حاج حسن گفت زارع بچههای خودمون را تقسیم کن. توپخانه نیرو کم داره، ببر توپخانه کمک گروههای توپخانه، من 150 نفر از بچهها را برداشتم رفتم اهواز، تقسیم کردیم بین گروههای توپخانه، بچهها رفتند مستقر شدند، 3 روز بعد شنیدیم که منافقین از سمت سر پل ذهاب آمدند داخل در اسلامآباد. من زنگ زدم، به آقای زاهدی گفتم: بچهها میگویند که اگه حاج حسن موافق است ما بیاییم کرمانشاه؛ حاج حسن گوشی را گرفت و گفت: زارع بچههات حالشو دارن اسلحه دست بگیرند جنگ کنند؟ گفتم حاج حسن همشون از خداشونه. گفت پس جمع کن بیا، ما راه افتادیم شبانه اومدیم صبح رسیدیم. گفت ما توپ 130 تحویل گرفتیم که بریم کمک جبهه غرب، خیلی التماس کردیم که حاج حسن الآن درگیری سمت اسلامآباد است، ما بریم کمک بچهها، ما هر چی گفتیم راضی نشد، گفت: میروید اسیر میشوید، همون روز که هاشم رفت اسیر شد پشت سر هاشم ما بدون حاجی، راه افتادیم رفتیم سمت سرپل ذهاب، پادگان اللهاکبر را رد کردیم، رسیدیم به دشت زهال، تا فردا همش درگیر بودیم وقتی برگشتیم، آمدیم، شب آمار گرفته بود گفته بودند زارع نیامده، بعد دیدم حاج حسن جلوی قرارگاه در حال قدم زدن است. رسیدیم سلام کردیم گفت زارع کجا بودید؟ گفتم حاج حسن رفتیم خط، خیلی با تشر گفت همین الآن میری ساکتو برمیداری میری تهران. من روحیهاش را میدونستم سرمو انداختم پائین و رفتم ساکمو بستم و اومدم. 700- 600 متر تا دژبانی فاصله داشتم، پیاده میرفتم سمت دژبانی، نزدیک دژبانی دیدم که شهید بافقی داره دنبالم میدود. گفت: حاج حسن گذشت کرد از کاری که کردی. وقتی که از یکی خطایی میدید و احساس میکرد که طرف نادم و پشیمان است انگار هیچ خطایی ازش ندیده بود. انگار دیگر همون آدم قبل از اشتباه و خطا بود، چشم میپوشید. وقتی یک سوخت جدید را تست میکرد و تکرار کرد و بارها و بارها بالاتر از نتیجهای که میخواست را میگرفت اسمش را میگذاشت Made in shia (یعنی ساخت شیعه). بالاترین افتخارش این بود که شیعه امیرالمؤمنین است و شاید دیدید غدیر حسن آقا جلوهاش از همه اعیاد بیشتر بود همیشه. جشنهایی که برای پرسنل میگرفت به نام غدیر میگرفت. همیشه دنبال این بود عید غدیرش بیشتر از گذشته جلوه داشته باشد که ما شیعه امیرالمؤمنین هستیم و به نظرم همین هم اتفاق افتاد، وقتی که به شهادت رسید در آستانه عید غدیر بود.
روزنامه ایران ، ۲۳ آبان ۱۳۹۱
- ۹۴/۰۶/۱۳